زن و شوهر جوانی سوار بر موتور سیکلت در دل شب می راندند ... آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند ... زن جوان:یواش تر برو من می ترسم! مرد جوان:نه٬اینجوری خیلی بهتره! زن جوان:خواهش می کنم٬من خیلی میترسم! مرد جوان:خوب٬اما اول باید بگی دوستم داری ... زن جوان:دوستت دارم٬حالا میشه یواشتر برونی ... مرد جوان:مرا محکم بگیر ... زن جوان:خوب٬حالا میشه یواشتر برونی؟ مرد جوان:باشه٬به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری٬آخه نمی تونم راحت برونم٬اذیتم میکنه. روز بعد روزنامه ها نوشتند: ((برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.)) . . . در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکت رخ داد٬یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت ... مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود٬پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند ... مو و سام٬سالیان سال با هم دوست بودند.سام در بستر مرگ افتاده بود و مو برای عیادت و دیدنش پیش او رفته بود. - سام!می دونی که در طول زندگی٬من و تو بیس بال را خیلی دوست داشتیم٬یه لطفی در حق من میکنی رفیق؟وقتی رفتی بهشت٬به من بگو اونجا هم بیس بال بازی می کنند؟ - مو!من و تو سالیان طولانی دوستان خوبی برای هم بودیم٬این درخواست تو را حتما انجام می دم. سام مرد ... چندین شب است که از مرگ او می گذرد.مو خوابیده است٬صدایی از دور می شنود که گویی او را خطاب می کند!مو ناگهان بلند می شود: - کیه؟؟ - منم سام! - یعنی چی؟سام مرده! - دارم بهت میگم من سام هستم! - اِ...اِ...تویی؟کجایی؟ - من تو بهشتم٬اومدم بت بگم دوتا خبر برات دارم!یکی خوب و یکی بد! - اول خبر خوبه رو بگو. - خبر خوب اینه که تو بهست بیس بال هست. - جدی میگی؟!پس عالیه٬حالا خبر بد چیه؟؟ - تو سه شنبه تو تیم هستی!! مردی در سواحل مکزیک به هنگام غروب خورشید در حال قدم زدن بود٬همانطوری که راه می رفت شخص دیگری را مشاهده کرد٬همانطوری که به وی نزدیک می شد٬متوجه شد که او به طور مداوم خم شده٬چیزی را از روی زمین برداشته و به میان اقیانوس پرتاب می کند. مرد با تعجب به او نزدیک شد و پرسید:"عصر به خیر رفیق٬چکار می کنی؟" شخص پاسخ داد:"اکنون هنگام پایین رفتن آب دریا است و این ستارگان زیبای دریایی٬در ساحل به جا مانده اند٬اگر به داخل اقیانوس برنگردند از کمبود اکسیژن خواهند مرد٬خوب من دارم آن ها را به داخل آب می اندازم." مرد به او گفت:"اما هزاران ستاره دریایی در ساحل افتاده اند٬تو نخواهی توانست به همه آن ها برسی٬آن ها بسیار زیادند٬این اتفاق همه روزه در صدها کیلومتر ساحل بالا و پایین این منطقه رخ می دهد٬امکان ندارد که بتوانی تغییری ایجاد کنی." آن شخص لبخند زده٬خم شد و ستاره دیگری را برداشت و همانطوری که آن را به میان اقیانوس پرت می کرد پاسخ داد:"برای این یکی تغییری ایجاد شد." نتیجه: شما ممکن است احساس نمایید که در دنیای امروز نمی توانید تغییری ایجاد کنید٬اما کافی است که هنگامی که هنگام آن فرا رسید٬تنها در یک زندگی تغییری ایجاد نمایید!... روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛روی تابلو خوانده می شد:«من کور هستم،لطفا کمک کنید.» روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت،نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن رو برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد. عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.مرد کور از صدای قدم های او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته،بگوید بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد... مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم!!
نتیجه: وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید،استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هرتغییر،بهترین چیز برای زندگی است. «حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است...لبخند بزنید!» تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند... . موبایل یکی از آنها زنگ می زند، مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند. همه ساکت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند! مرد: بله بفرمایید... ماهی گیری داستانکی از ادیسون ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد. دوختن یا اختصاصی کردن بالش ها، خود یک پروژۀ آسان و اقتصادی است. بالش های ساده را با هزینۀ کمتری با رنگ های استنسیل و صنایع دستی تزئین کنید. تهران در سکوت خیابان های آیت و ثانی برای آن هایی که گدرشان به میدان هفت حوض و نارمک افتاده است حتما آشناست. این خیابان ها همیشه سرتاسر مملو از خودرو و شلوغ هستند اما در روز طبیعت به ندرت می توانستید در آن ها خودرو ببینید. فروردین: شما امروز موجی از هیجان را درون خود احساس میکنید، اما مسئولیتهای قبلی تان مانع از این میشود که دست به کار بزنید. حتی در مقابل فشارهای سخت برعهده گرفتن مسئولیتهایتان، دوری گزیدن از خیال پردازی کمکتان میکند که زودتر از موقع کارها را انجام دهید. اما مشکلاتی هم هست که نمیتوانید تغییرشان دهید، پس سرنوشت خود را قبول کرده و مشغول شوید. نگران نباشید؛ تفریح و سرگرمیهم بعد از کار به سراغتان میآید.
زن: سلام عزیزم!... منم!... باشگاه هستی؟
مرد: سلام بله باشگاه هستم.
زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟
مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.
زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم ...
مرد: چنده؟
زن: شصت هزار دلار!
مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه!
زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره!
مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش!
زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوستت دارم.
مرد: خداحافظ عزیزم...
مرد گوشی را قطع میکند. مردهای دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند!
مرد: ببخشید این گوشی مال کیه؟!!!
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد
ادامه مطلـب
این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً كاری از دست كسی بر نمیآید و تمام تلاش مأموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.
پسر با خود اندیشید كه احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سكته میكند و لذا از بیدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید كه پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یك صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می كند.
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او میاندیشید كه پدر در بدترین شرایط عمرش بسر میبرد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ میبینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را میبینی؟ حیرت آور است! من فكر میكنم كه آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! كاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را میدید. كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟
پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش میسوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت میكنی؟
چطور میتوانی؟ من تمام بدنم میلرزد و تو خونسرد نشسته ای؟
پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاری بر نمیآید. مأمورین هم كه تمام تلاششان را میكنند. در این لحظه بهترین كار لذت بردن از منظرهایست كه دیگر تكرار نخواهد شد!
در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فكر میكنیم! الآن موقع این كار نیست!
به شعله های زیبا نگاه كن كه دیگر چنین امكانی را نخواهی داشت!
فردا صبح ادیسون به خرابه ها نگاه کرد و گفت: "ارزش زیادی در بلا ها وجود دارد. تمام اشتباهات ما در این آتش سوخت. خدا را شکر که میتوانیم از اول شروع کنیم."
توماس آلوا ادیسون سال بعد مجدداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول كار بود وهمان سال یكی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.
ارزش زیادی در بلاها وجود دارد چون تمام اشتباهات در آن از بین میرود.
اصول تغییر دکوراسیون خانه ویلایی به سبک پاییزی
ادامه مطلـب
آیا میدانید یک انسان ۸ ثانیه بعد از قطع گردن هنوز به هوش است.
آیا میدانید سالی ۵۰۰ شهاب سنگ به زمین برخورد میکنند.
آیا میدانید خورشید روزی ۱۲۶٫۰۰۰ میلیارد اسب بخار انرژی به زمین میفرستد.
آیا میدانید کوچکترین زمین فوتبال ساخته شده یک بیست هزارم یک تار مو است (نانو).
آیا میدانید با دویدن میتوان مسافر زمان بود و کسری از ثانیه از دیگران بیشتر عمر کرد.
آیا میدانید ۵۶ درصد افرادی که دست چپ هستند، تایپیستند.
آیا میدانید برای تولید ۱ لیتر بنزین ۲۳٫۵تن گیاه در گذشته مدفون شده است.
آیا میدانید هر ۱ دقیقه نسل یک موجود زنده منقرض میشود.
آیا میدانید داوینچی با یک دست مینوشت و با دست دیگر نقاشی میکشید.
آیا میدانید گوش و بینی در تمام طول عمر رشد میکنند.
آیا میدانید آب دریا بهترین ماسک صورت است.
آیا میدانید در ساخت برج ایفل ۲٫۵ میلیون پیچ و مهره به کار رفته است.
آیا میدانید بینی انسان قادر به تشخیص ۱۰٫۰۰۰ نوع بوی مختلف است.
آیا میدانید انرژی که خورشید در ۱ ثانیه تولید میکند برای مصرف ۱ میلیون سال زمین کافی است.
آیا میدانید غیرممکن است که بتوانید با چشم باز عطسه کنید.
آیا میدانید ما در طول زندگیمان ۱۸ کیلو پوست میاندازیم.
آیا میدانید رنگ مورد علاقه ۸۰ درصد آمریکاییها آبی است!
آیا میدانید وقتی شخصی در سریلانکا سرش را از طرفی به طرفی دیگر تکان میدهد یعنی باشه.
آیا میدانید در این دنیا تعداد جوجهها از آدمها بیشتر است.
آیا میدانید نوارهای لاستیکی خیلی طول میکشد تا سرد شوند.
آیا میدانید مغز در هنگام خواب فعالتر از وقتی است که تلویزیون میبینید.
آیا میدانید اگر مادران در زمان بارداری سیب به خصوص سبز استفاده کنند نوزادانشان زیبا میشوند.
آیا میدانید مادران باردار از انگور و جوانه گندم و امگا ۳ استفاده کنند بچههای آنها تیزهوش میشوند.
آیا میدانید خورشید فقط ۱ بر ۴۰٫۰۰۰جرم خود را از دست داده است.
آیا میدانید ایران ۱۰۱۸ شهر دارد.
آیا میدانید پر آبترین رود ایران کارون در خوزستان است.
آیا میدانید بام ایران استان چهارمحال و بختیاری است.
آیا میدانید هر فردی در طول ۲۴ ساعت ۲۳ هزار بار نفس میکشد
●•ღ مـــآدآم لــــولــــو ღ•● |